سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دل تنـــــــــــــــــــــــــــــگی - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
دل تنـــــــــــــــــــــــــــــگی - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دل تنـــــــــــــــــــــــــــــگی - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84595
بازدید امروز : 32
 RSS 

   

باران می آید، تند ِ تند .... و من لبریزم از احساس شادی.... کعبه رو به رو .... دوان دوان روی آبها به سمت کعبه ... و لحظاتی بعد پرده کعبه در دستانم .... و من لبریزم اما این بار لبریز از حس آرامش

دلم دوباره نگاه اول به حرم چیغمبر را میخواهد و نگاه آخر مدینه را که در بغض اول شادی رسیدن نهفته بود و در آخری غم از دست دادن ... و بعد آن لباسهای سفیدی را که بوی پاکی میداند و دوری از تعلق .... و امان از آن نگاه اول به کعبه ... "انت السلام،منک السلام و علیک یرجع السلام" ... و هق هق گریه ای که انگار از مادر زاده شده ای ... و بعد فقط و فقط آرامش ... اینجا غربت نداری، دلتنگی دوست و فامیل و خانواده نداری ... اینجا دوست داری ساعتها زل بزنی به پروانه هایی که گرد شمع می گردند و تو لبریز از لذتی ...لبریز از عشق ....

پ.ن. پارسال دهه فاطمیه ته دلم میگفتم اندکی صبر، سحر نزدیک است .... چند وقت دیگه میری زیارت خانم .... اما امسال ... خیلی غمناک بود   



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:40 صبح روز پنج شنبه 89 اردیبهشت 30